من یک مسافرم
در کوچه های مضطرب وداغدار شب
در لحظه های ملتهب وزردرنگ صبح
من یک مسافرم
من یک مسافرم
با کوله بار رنج
با غربتی عجیب
بی هیچ آشنا
دستان من تهی است
این جاده هم دراز
پای عبور نیست
شبهای ما به ظلمت خود خو گرفته اند
مهتاب!
مرده است
الا نگاه تیره شب آشنای ماست
او بر نگاه سرد زمین حکم میکند
آن آشنا کجاست
آن نرگس سپید
آن قاصد بهار
ای کاش میرسید
بغض فرو نشانده ما
با طلوع او
سرباز میکند
غم است و شب همه شب انتظار می پیچد
میان کوچه صدا غصه دار می پیچد
شب از ستاره پر و ماهتاب می گیرد
به صبح روشن قوم آفتاب می گیرد
کدام دست منافق کدام دشمن پیر
به حیله در صف یاران کشیده این زنجیر
کدام دشنه چه دستی نشسته در معبر
که ذهن دهکده راغم گرفته سرتاسر
کدام قوم حرامی به جاده استاده ست
که امن قافله را اضطراب افتاده ست
هنوز دیو نمرده است می کشد خرناس
هنوز منتظر استاده در خفا خناس
بیا به صحنه که میدان و خیبرت اینجاست
نشانه خلف از نسل حیدرت اینجاست
به هوش باش برادر که دیو می آید
هنوز اول راه است عزم می باید
به هوش باش که دشمن هنوز در کار است
چکاچک است به میدان هنوز پیکار است
حسین اسرافیلی